نویسنده: ناصر فکوهی




 

ابوالقاسم عبیدالله بن عبدالله بن خردادبه یا ابن خردادبه،(820-885)(205 -272هجری)، دانشمند و جغرافی دانی ایرانی تبار بود که جد وی زرتشتی و پدرش در اوایل قرن نهم میلادی( سوم هجری)حاکمیت طبرستان را برعهده داشت. او خود نیز عهده دار سمت ایالت جبال(غرب ایران)شد و به دستور خلیفه ی عباسی تألیف کتابی درباره ی جغرافیای ممالک اسلامی را آغاز کرد. این کتاب با عنوان المسالک و الممالک نخستین بار در سال 846میلادی(232 هجری) آماده شد. کتاب عمدتاً به توصیف های جغرافیایی اختصاص دارد و از مناطق دجله و فرات، اصفهان، همدان، قزوین، خراسان و فارس، راه های منتهی به چین، هند، دمشق، اردن و فلسطین، مغرب و روم، ارمنستان، عربستان و بحرین در آن بحث شده است. اطلاعات ابن خردادبه با دقت تقسیم بندی های جغرافیایی و فواصل، مالیات های هر بخش را به تفکیک جنسی و نقدی مشخص کرده است. اما در لا به لای این توصیف ها با ذکر«شگفتی ها»یی درباره ی مردمان و سرزمین ها روبه رو می شویم که گویای باورهای آن زمان نسبت به «دیگری»است. آنچه در اثر ابن خردادبه قابل توجه است نخست استفاده ی بسیار زیاد او از گفته های دیگران بدون نگاهی انتقادی است و دیگر تأکیدی که در کار او بر بُعد«غریب»و«شگفتی» در طبیعت و فرهنگ دیگران می شود.(1)


«و سرندیب هشتاد فرسخ در هشتاد فرسخ است و در آن کوهی است که آدم(صلی الله علیه و آله و سلم) بر آن فرود آمد؛ و آن کوه چنان برافراشته است که کشتی ها از فاصله ی یک روز راه در دریا آن را می بینند؛ و برهمن ها که زُهاد هندند ذکر می کنند که اثر پای آدم(صلی الله علیه و آله و سلم) بر روی این کوه در سنگی فرو رفته است و آن اثر پا حدود هفتاد ذراع است؛ و بر این کوه پیوسته چیزی همانند برق وجود دارد، و آدم(صلی الله علیه و آله و سلم) اثر پای دیگری در دریا دارد که با گام(قدم) اول دو روز یا سه روز فاصله دارد.
روی این کوه و اطرافش انواع یاقوت رنگارنگ و عقیق است و در دره های آن الماس وجود دارد؛ و نیز بر آن کوه عود و فلفل و عطر و ادویه جات و چهارپای مشک(آهوی مشکین)و چهارپایی که بوی خوش می دهد، وجود دارد؛ و در سرندیب درختان نارگیل است و زمین آنجا سنگ سنباده ای است که به وسیله ی آن جواهر را می تراشند؛ و در رودخانه هایش بُلور(آبگینه ی شفاف)و در اطرافش در دریا صیدگاه مروارید است. بعد از سرندیب جزیره ی رامی است و در آن کرگدن وجود دارد و آن چهارپایی است کوچک تر از فیل و بلندتر از گاومیش که گیاه می خورد و همانند گاو و گوسفند که نشخوارکننده اند، نشخوار می کند؛ و در رامی گاومیش هایی هستند که دُم ندارند و در آنجا درختان خیزران و جوز و ریشه های پادزهری قوی است که دریانوردان آن ها را درباره ی نیش افعی آزمایش کرده اند؛ و نیز در آن جزیره مردمی برهنه وجود دارند که در جنگل ها زندگی می کنند و زبانشان فهمیده نمی شود، زیرا همانند صدای صفیر صوت است و ایشان کوچک اندام اند و از مردم(معمولی) وحشت می کنند. طول(قد) هریک از آن ها چهار وجب است و مرد و زن آن ها آلت تناسلی کوچکی دارند و موی سرشان مانند کرک قرمزرنگ است و با دست هایشان به درختان می آویزند، بدون آن که پاهایشان را به کار برند(پا بر آن'درختان' گذارند).
در آن دریا مردم سفیدپوستی هستند که کشتی ها را فرو می گیرند در حالی که کشتی با سرعت باد حرکت می کند، عنبر را با آهن معامله می کنند و آن را(آهن را) با دهانشان(به سوی ساحل) حمل می کنند(می برند)؛ و جزیره ای است در آن دریا که مردم سیاه پوست(فلفلی رنگ)دارد که انسان را زنده زنده می خورند یا قطعه قطعه می کنند؛ و کوهی(در آن جزیره است)که هرگاه آتش بدان رسد، گِلش نقره می گردد.
در کوه های زابج مارهای بزرگی هستند که انسان و گاومیش را می بلعند و گاهی نیز فیل را می بلعند؛ و در آنجا درخت کافور است که بر سر صد انسان بیشتر یا کمتر سایه می افکند. بالای آن درخت را سوراخ می کنند و از آن سوراخ آب کافور به اندازه ی چندین کوزه جریان می یابد، سپس پایین تر از آن«سوراخ» وسط درخت را سوراخ می کنند و از آنجا«تکه های»شیره ی کافور سرازیر می شوند و کافور ماده ی چسبنده ی آن درخت است ولی داخل آن است؛ سپس آن درخت می میرد و خشک می شود. در این جزیره شگفتی های بسیار است که به حساب نمی آیند».
(ابن خردادبه، المسالک و الممالک، ترجمه ی دکتر حسین قره چانلو، از روی متن تصحیح شده ی دخویه، تهران، ناشر: مترجم، 1370، صص 48-50).

پی نوشت :

1.ابن خردادبه، 1370.

منبع مقاله :
فکوهی، ناصر؛(1390)، تاریخ اندیشه و نظریه های انسان شناسی، تهران، نشر نی، چاپ هفتم